عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست / تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت / نامی است ز من بر من و باقی همه اوست
عارف صاحب دل شیخ شهاب الدین سهروردی می گوید: «از آفرینش آدم خاکی تا فرشتگان همه از عشق جان گرفته اند و اگر عشق نبود هیچ نبود و عشق راستین شوق دیدار حق است.»

خیال خلاق شیخ سوخته جان عشق را نخستین گوهری می داند که پا به عرصه هستی گذاشت یعنی عشق را اصل نظام هستی می داند. در نظر حکمای اهل دل هر چه غیر از عشق است توهمی بیش نیست
چه دارد جهان جز دل و مهر یار / مگر توده هایی ز پندارها
در نظر آنان عشق پرتوی آسمانی است و از زیبایی ها پایه و مایه می گیرد. ماجرایی برتر از جغرافیای کلام است. افسانه دلدادگی همانی است که شیخ آزاده ی ما ابوسعید ابی الخبر گفت:
ای بی خبر از ساختن و سوختنی / عشق آمدنی بود نه آموختنی
آن ها عشق را عنایت الهی می دانند که « ناگاه می آید اما بر دل آگاه می آید »
عنایتی است که بدی ها و زنگار ها را از دل و جان آدمی می زداید، صفای زلال دوستی ها را جایگزین کدورت ها و تلخی ها می کند. و عاشق سالک را به رندی آشنا به راز و رمز حیات و سر و سر جماد و نبات تبد یل می کند.
در تعالیم عرفانی ایرانی – اسلامی سالک باید شایسته حضور در بارگاه عشق باشدو این شایستگی را خود طالب سالک ایجاد می کند. آن چنان که گفتیم « بر دل آگاه می آید » تا در گیر و دار برخوردی، جرقه ای دل را بسوزاند و عاشق را در تب و تاب عشق بیندازد.
سراپای وجودش را آماده ی شور و اشتیاق کند، سودای عشق دامن او را بگیرد و با سرمستی عاشقانه رهسپار سرزمین حال و وصال شود. تا از نردبان عشق بالا برود و ای بسا خود مایه ی عشق شود عشق آفرینی کند.
برق عشق آتش غم در دل حافظ زد و رفت / یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
آن عشق که در پرتو معنویت پیدا می شود آتش افروز می گردد. همان عشقی که در خرمن زندگی مولانا، عطار و شیخ شهاب الدین سهروردی افتاد و آن ها را آن چنان در میان شعله های سرکش خود سوزانید که سرا پایشان به توده ای از آتش و خاکستر تبدیل شد.
ای کاش نکردی نگاه از دیده / بر دل نزدی عشق تو راه از دیده
تقصیر ز دل بود گناه از دیده / آه از دل و صد هزار آه از دیده
دل دادگی مولانای عزیز ما نمونه ای از عشق مبتنی بر عنایت و معنویت است که در بستر محبت الهی پا گرفت. سوز و گداز عاشقانه او آن چنان شد که ماجرای عشق معنوی او عالم گیر گشت و پایه و مایه ی بسیاری از سنت ها و آیین هایی شد که در طی قرون و اعصار باقی مانده است. عاشقان غزلیات شمس را با شور و شیدایی زمزمه می کنند و رندان اهل خرابات مثنوی او را به جان و دل می نوشند. همان کلامی که دریایی است پر رمز و راز و سرشار از مهر که به هر کس صورتی از سوز و ساز و عشق و شیدایی را می نمایند.
زهی عشق، زهی عشق، که ما راست خدایا / چه خوب است و چه نغز است و چه زیباست خدایا